۲۵ فروردین ۱۳۸۷

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
در انتهای خودبه قلب زمین میرسد
وباز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر ابی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
ومیشود از انجا
خورشیدرا به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافی است
.
.
.
حرفی به من بزن
حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را بتو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در میان پنجره ام
با افتاب رابطه دارم
............................ فروغ فرخزاد
















۱ نظر:

Unknown گفت...

سلام

تبریک می گم بابت ماهشهر. من تنبلی کردم عکس نفرستادم راستش الان پشیمونم همه بچه ها هستند !!! خوش بگذره. راستی موفق شدم نظر بنویسم !!! این عکس های روستا و اون درخت های پایین خیلی قشنگ شدند. شعر خوبی هم بود من کلا شعرهایی که پنجره دارند رو خیلی دوست دارم !!!