۱۲ آذر ۱۳۸۷

۳ مرداد ۱۳۸۷

۲۸ خرداد ۱۳۸۷

بلبل


باغبان گرپنجروزی صحبت گل بایدش ...........برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ظاهرا این بلبل ما هم صبرش سرامده وترک گلستان نموده .
در زمانه سیم وکابل وبرق شاید عکسی هم از پروانه روی چراغ این تیربرق ببینید که از شمع فراری شده.
خدا به ما صبر بدهد که ما هم از خیلی چیزها فراری نشویم.
حال این خیلی چیزها میتواند خیلی چیزها باشد.
تا برق قطع نشده باید از این صفحه هم فرار کرد وگرنه ...

قاصدک


۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

کوچکترین وبزرگترین

دوست تر دارم در میان انها که ارزو وهدفی دارند و برای تحقق ان میکوشند
کوچکترین باشم تا در میان انها که نه ارزو و هدفی دارند ونه تلاشی برای تحقق ان
بزرگترین.


جبران خلیل جبران

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۷

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

تصوری بدون تصویر

قاصدک!هان چه خبراوردی؟
ازکجاوزکه خبر اوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام ودر من
بی ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه زدیارو دیاری-باری"
بروانجا که بود چشمی و گوشی باکس.
برو انجاکه تورا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.

دست بردار ازاین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
بادلم میگوید
که تو دروغی تو دروغ"
که فریبی توفریب.

قاصدک!هان.ولی...اخر...ایوای...
راستی ایا رفتی باباد؟
با توام ای! کجا رفتی؟ای...
راستی ایا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی-طمع شعله نمیبندم-خردک شرری هست هنوز؟

*

قاصدک!
ابرهای همه عالم شب وروز
در دلم میگریند.

م.امید

نمایشگاه تخصصی کودک ونوجوان اصفهان سال 85!!!!


۲۵ فروردین ۱۳۸۷

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
در انتهای خودبه قلب زمین میرسد
وباز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر ابی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
ومیشود از انجا
خورشیدرا به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافی است
.
.
.
حرفی به من بزن
حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را بتو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در میان پنجره ام
با افتاب رابطه دارم
............................ فروغ فرخزاد
















۲۳ فروردین ۱۳۸۷

انسان مانند درخت هرچه بخواهد به بلندیها و برایند نور فرارود ریشه هایش میکوشند که بیشتر درژرفنای زمین در تاریکیهاودر ان

زیردستها در شر فرو روند. نیچه


۱۴ اسفند ۱۳۸۶

فال حافظ

ادمی باهمه دانسته هایش درحیرت بسیاراست چون هنوز ره بجایی نبرده است.
ولی میخواهد بداندوبداند وبدین خاطربهرسوره میسپارد.اما درکجای مسیرایستاده است؟روبسوی اینده اینده ای که نمیداندچه خواهد شد
نمیداندونمیداندچه باید بکند؟به جه متمسک خواهد شد؟
ایاواقعا اینده ای که ازان خبرداشته باشی اینده است؟اگر واقعه خوشی باشد بارسیدن دانسته به ان چقدرسرخوش خواهی شد؟
واگربدانی هرانچه خواهان ان نیستی فرا خواهد رسیدتا بدان روزبرتو چه خواهد گذشت؟
ولی بهرطریق بتوانی ازاتیه خبردارشوی دریغ نخواهی کرد.من هم همین طور.

فال حافظ:

رسید مژده که ایام غم نخواهدماند...... چنان نماندوچنین نیزهم نخواهد ماند.



شیرازپاییز 86
نمیدانم که بودوچه میخواست وچه درذهن اوبود؟
ولی عاشقانه دیوان خواجه رادر دست میفشرد.
نمیدانم اکنون کجاست وچه میکند وچه در سردارد؟
امیدوارم خواجه عاشق پاسخش را داده باشد.
این فقط لحظه ای بود بین گذشته و اینده در انروز که بدست من بثبت رسید.

۹ اسفند ۱۳۸۶

عکس پایین رو تو بازار وکیل گرفتم نور از سوراخ سقف تابیده وچهره زن رو روشن کرده



اغاز کلام

این وبلاگ ایجادشدتا شما عکسهام رو ببینید"نظر بدید" خواستم دریچه ای باشه روبسوی شما.

دریچه ای باشه تا ادمای مثل خودم رو-دوستان جدیدم رو پیداکنم.