۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

تصوری بدون تصویر

قاصدک!هان چه خبراوردی؟
ازکجاوزکه خبر اوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام ودر من
بی ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری نه زدیارو دیاری-باری"
بروانجا که بود چشمی و گوشی باکس.
برو انجاکه تورا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.

دست بردار ازاین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
بادلم میگوید
که تو دروغی تو دروغ"
که فریبی توفریب.

قاصدک!هان.ولی...اخر...ایوای...
راستی ایا رفتی باباد؟
با توام ای! کجا رفتی؟ای...
راستی ایا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی-طمع شعله نمیبندم-خردک شرری هست هنوز؟

*

قاصدک!
ابرهای همه عالم شب وروز
در دلم میگریند.

م.امید

نمایشگاه تخصصی کودک ونوجوان اصفهان سال 85!!!!


۲۵ فروردین ۱۳۸۷

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
در انتهای خودبه قلب زمین میرسد
وباز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر ابی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
ومیشود از انجا
خورشیدرا به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافی است
.
.
.
حرفی به من بزن
حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را بتو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در میان پنجره ام
با افتاب رابطه دارم
............................ فروغ فرخزاد
















۲۳ فروردین ۱۳۸۷

انسان مانند درخت هرچه بخواهد به بلندیها و برایند نور فرارود ریشه هایش میکوشند که بیشتر درژرفنای زمین در تاریکیهاودر ان

زیردستها در شر فرو روند. نیچه